من و آوای گرمت
من و آوای گرمت را شنودن
بـدين آوا غم دل را زدودن
از اول کار من دلدادگی بود
وليکن شيوه تـو , دل ربودن
گرفت از من مجال ديده بستن
همه شب
بر خيالت در گشودن
قرار عمر مـــن بر کاستن بود
تو را بر لطف و زيبائی فزودن !
غـــ«م شيرينِ دوری بر من آموخت
سخن گفتن , غزل خواندن , سرودن
من و شب های غربت تا سحرگاه
چو شمعی گريه کردن , ناغنودن
چه خوش باشد غم دل با تــــــو گفتن
وزان خوشتر اميدِ با تــــــــو بودن
نظرات شما عزیزان: